و باز هم. دومین روز از زمستون.
زمستون.
زمستون.
عجیب عجین شده با من. این فصل غریب و غریب نواز.
۳۸ ساله. با دست های سردش نوازش می ده پوست روحم رو. هر سال. درست حوالی همین ساعت ها. کرخت میشم بین لذت نوازش و عذاب سردی سرانگشت ها. سرگشته بین لذت و عذاب. خوف و رجا. جمع می شم تو لحاف و چشم هام رو می دوزم به سقف و رژه ی خاطره ها و خطرها و خواستن ها و نخواستن هام رو تماشا می کنم که بی صدا . اما پر هیاهو قد می کشن و به رخم می کشن گذشتن یه سال دیگه و ورق خوردن یه برگ دیگه از کتابی که نه می دونی چند صفحه است و نه قراره که بدونی.
کز می کنم تو خودم و سعی می کنم به یاد بیارم ۳۸ روز از این همه روزهایی که پشت سر گذاشتم . و مرور کنم حس های رنگارنگی که توی وجودم جا مونده از اون روزها. ترس. شادی. وهم. جوانی. بهت. عشق. تردید.
وشب. و شب. و شب.
و
قاب کوچکی که ۳۸ ساله گوشه ی این شب هاست. کنار اون شمع سفید پر اشک. روی سجاده ی عنابی مخمل. و عکس هایی که سال به سال بهش اضافه میشه و . گاهی هم کم. و گاهی هم کم رنگ.
چشم می دوزم به قاب. چقدر آدم اینجاست. یکی خندان. یکی عبوس. یکی خاص و یکی خام. یکی شاد و یکی خمیده. یکی دست به دعا و یکی پا به رکاب. یکی کوچک و شیرین. یکی بزرگ و دور.و یکی.و یکی. و یکی چشم بادومی و شور.
یکی که هست و اما نیست. یکی که نیست و کاش بود. و یکی که گاهی هست و گاهی نیست. و یکی . که کاش بود. و یکی. و یکی. و یکی های زیاد دیگه.
۳۸ خاطره. ۳۸ آرزو. ۳۸ امید. ۳۸ لبخند. ۳۸ قطره اشک. ۳۸ یاد. ۳۸ شب. و ۳۸ خیال.
دومین روز از زمستون و این همه راز.
عجب عجین شده با من این فصل غریب غریب نواز.
من شعار می دهم...تو شفار می دهی... ما شعار می دهیم.... امان از شعار...
یکی ,۳۸ ,زمستون ,گاهی ,غریب ,سال ,و یکی ,روز از ,یکی که ,می کنم ,یکی و
درباره این سایت